چرکنویس های یه دل عاشق
 
عشق و امید

سلام بر همگی ممنون از همه شما که به وبلاگ من سر میزنید این وب تمام مطالبش یه مخاطب خاص داره .

 
 

چرکنویس های یه دل عاشق
ارسال شده در سه شنبه 24 مهر 1391برچسب:, - 23:45

 گاهی دلم میخواهد شب تا نزدیک سحر در خیابان قدم بزنم

خسته که شدم روی یک نیمکت بشینم

اه خنده دار است خیابانهای شهر من نیمکت ندارد

باشد کنار پنجره که مینشینم و تصور پیاده روی را میکنم

نیمکت هم برای خودم تصور میکنم

خب خسته میشوم از زندگی

از مشکلات

از آدمها

من اصولا شکوه ندارم اهل گلایه نیستم

نه این که دنیا برایم مهم نباشد

مهم است

اما ایا گریه و زاری راهی پیش برده

اما خوب میدانم همه مثل من نیستند

یکی با گریه دنیا برایش بهتر میگذرد

نمیبینمت

هر روز از پس این صفحه شیشه ای و نورانی به من سلام میدی

نمیدونم لبخند میزنی یا اشک میریزی

میگی که میخندی

خدا را شکر که تکنولوژی رو این جعبه جادو هم دوربین گذاشته هم بلندگو

جلوی خانواده ها که رویمان نمیشود حرف بزنیم

تلفن هم که گران است

اما دیگر چرا از تصویرت محرومم میکنی

تحریمه؟

دلیلت اصلا برایم محکمه پسند نیست

بذار حداقل از پس این شیشه نورانی ببینمت

تا اگر کلامی به ذهنم نرسید خیره شوم به چشمانت

و سعی کنم که رنگهایشان را بشمارم

اگر کنارم بودی تا کلام کم بیاورد

در آعوشت مینشستم

بوی تنت

رنگ پوستت

وای دنیا را باش

دیگر کلام لازم نبود نگاه هایمان حرفشان را میزدند

پس حداقل میان حرفهایمان وبکم را روشن کن تا هر جا ذهن خفه شد نگاه باشد

شاید از پس این شیشه نورانی مرا بخوانی

..

.

.

.

هزار کلام ناگفته دارم اما

اما دلم میخواهد دستت را بگیرم 

در چشمانت نگاه کنم

ارام در آغوش بگیری مرا

 

 



نظرات شما عزیزان:

دانيال
ساعت13:55---25 مهر 1391
لذت ديدار به همينه عزيزم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نويسنده عاشق